جدول جو
جدول جو

معنی دوله چر - جستجوی لغت در جدول جو

دوله چر
(دَ لَ / لِ چَ)
فلک گردنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(لَ دَ)
دهی است جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین. دارای 182 تن سکنه. آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات، یونجه، انگور، جنگل تبریزی. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دَ وَ / وِ)
نام محله ای است بزرگ به تبریز. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ وَ / وِ)
مرکب از دوق + لی، جفت و توأم. (ناظم الاطباء). دوغلی. دوغلو. دغلی. دغلو. همزاد. دوقلو. دو بچه که با هم از شکم مادر بیرون آمده باشند
لغت نامه دهخدا
(لِ پَ)
گیاهی که انجدان نیز گویند. (ناظم الاطباء). گلپر. در تداول مردم قزوین کله پر
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ خوَرْ / خُرْ)
ول چرنده. شخص بی باعث و بانی و افسارسرخود. (لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ پَ)
صمغ انجدان سفید که طیب است و صمغ انجدان سیاه که به فارسی کماه خوانند منتن است و از حلتیت به عمل می آید که به فارسی انگژد و انغوژه گویند و به زبان اصفهانی انگشت کنده... (از آنندراج) (از انجمن آرا). اسم فارسی انجدان است. (فهرست مخزن الادویه). صمغ انگدان سفید. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(لِ سِ)
دهی از دهستان باسگ که در بخش سردشت شهرستان مهاباد واقع است و 507 تن سکنه دارد. در دو محل به فاصله نیم کیلومتر به نام کوله سر بالا و پایین مشهور است و سکنۀ کوله سر بالا 278 تن می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(وْ لِ سَ)
دهی است از دهستان ایرد موسی بخش مرکزی شهرستان اردبیل با 304 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دُ لِ)
دهی است از دهستان تیلکوه بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج. واقع در 52هزارگزی شمال باختری دیوان دره. سکنۀ آن 110تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
شهر و بندری است در ماداگاسکار که بر ساحل جنوب غربی این جزیره واقع است و 18000 تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
تصویری از کوله پر
تصویر کوله پر
صمغ انگدان سفید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ول چر
تصویر ول چر
((وِ چَ))
ول چرنده، شخص بی باعث و بانی و افسار سرخود
فرهنگ فارسی معین
از توابع گنج افروز بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
میله ای چوبی و دندانه دار جهت تنظیم فاصله ی دو سنگ آسیاب
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب داخل ریسندگی، چوب بلندی که در ساختمان سازی مورد استفاده قرار گیرد
فرهنگ گویش مازندرانی
بدچشم، هیز، کسی که به ناموس یا مال کسی طمع داشته باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
۲اندوه، غصه، عقده ۲آرزویی که در دل مانده باشد، آرزوی بر آورده نشده، عقده ی دل
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع جنت رودبار تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی